معنی توپکاپی ، دلمه باغچه

حل جدول

توپکاپی ، دلمه باغچه

از کاخ های امپراطوری عثمانی در استانبول

کاخ تاریخی استانبول


توپکاپی، دلمه باغچه

از کاخ های امپراطوری عثمانی در استانبول

کاخ تاریخی استانبول


دلمه باغچه

از کاخ های امپراطوری عثمانی در استانبول

کاخ تاریخی استانبول

گویش مازندرانی

دلمه

دلمه

لغت نامه دهخدا

باغچه

باغچه. [چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) مصغر باغ. باغ کوچک. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). باغ خرد. (شرفنامه ٔ منیری): حدیقه لِفَّه؛ باغچه ٔ درهم پیچیده و انبوه درخت. (منتهی الارب). || قطعه ٔ زمینی دارای گل و درخت. باغ واقع در سرایها و خانه ها: خواجه ٔ بزرگ در این تعزیت بیامد و چشم سوی این باغچه کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). نبایستی که ما به مصیبت آمده بودیمی تا حق این باغچه گزارده آمدی. (همان کتاب 346).
در باغچه ٔ گل قصب چین
گردن زده زنگی رطب چین.
نظامی (الحاقی).
باغبانان بشب اززحمت بلبل چونند
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود.
سعدی (طیبات).
هر کرا باغچه ای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشسته ست پریشان نرود.
سعدی.
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان.
سعدی (طیبات).
تا هر کس که میخواهد از آن جویها بباغچه ها و بستانهاو حمامات و سایر مصلحتها از عمارات و غیر آن میبرد. (تاریخ قم ص 42).
|| هر کرتی از باغ بزرگ. (ناظم الاطباء). قسمت مجزا شده ٔ از زمین مشجر و با گل باغ. رجوع به باغچه بندی شود. || گلشن. گلزار. زمین مشتمل بر درختان میوه دار و گلها. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). || در اصطلاح اصفهانیان، مبال. و رجوع به متوضاء شود. (یادداشت مؤلف).
- باغچه رفتن، بمستراح رفتن.

باغچه. [چ ِ] (اِخ) قریه ای است دو فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق تنگستان. (فارسنامه ٔ ناصری). ده کوچکی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 13 هزارگزی جنوب باختر اهرم در کنار راه مالرو اهرم به دلوار واقع است و 18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


دلمه

دلمه. [دُ م َ / م ِ] (اِ) جانوری است زهردار شبیه به عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند. (برهان). رتیلا. (از منتهی الارب). دلمک:
آنرا که گزید دلمه ازبهر بهی
باید که سفوف کرده شونیز دهی
آنگاه به آب گرم و اشخار و نمک
مرهم کنی و به موضع نیش نهی.
یوسف طبیب (از آنندراج).
رجوع به دلمک شود.

دلمه. [دَ ل َ م َ / م ِ] (اِ) شیری که بعد از مایه زدن بسته شود. (برهان) (غیاث). پنیر تر. (الفاظ الادویه). شیری که پنیر مایه بر آن زنند تا اندکی غلیظ شود. (آنندراج). شیر تازه ٔ بسته راگویند که پنیر تر باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). پنیر بی نمک تازه ٔ سپید و لرزان و خوش طعم. ارنه. (یادداشت مرحوم دهخدا). شیر پس از مایه خوردن دلمه می شود و آب دلمه در کیسه گرفته می شود و آنچه میماند پنیر است، و از آن آب پس از جوشاندن «لور» گرفته می شود. (شرفنامه ٔ نظامی چ وحید حاشیه ٔ ص 193). || خون بسته. خون بسته شده. رجوع به دلمه شدن شود.

دلمه. [دَ م َ] (اِخ) دهی است از بخش سراسکند، شهرستان تبریز. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری سراسکند، در مسیر خط آهن میانه به مراغه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوباتست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دلمه. [دُ م َ / م ِ] (ترکی، اِ) از کلمه ٔ ترکی دُلمَق به معنی پر شدن، و یا از دولدرمق، به معنی پرکردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). یک نوع طعام از برگ رز یا کلم برگ و یا بادنجان و خیار و فلفل سبز (بی بو) و جز آن که از گوشت قیمه کرده آنها را آکنده باشند سازند. (ناظم الاطباء). به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). برنج و گوشت و لپه ٔ پخته که در میان برگ مو پیچند و چاشنی ترش و شیرین زنند. آکنده و انباشته از قیمه و برنج پخته و جز آن در میان برگ مو و بادنجان و طماطه. طعامی ازبرنج و گوشت و لپه و چاشنی شکر و سرکه در میان برگ مو یا برگ کلم و جز آن نهند به اندازه ٔ لقمه ای. طعامی که از برگ رز محشو به قیمه ٔ ریزه ٔ گوشت و لپه و برنج پخته کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). طعامی است که مواد آنرا برنج و گوشت قیمه کرده و لپه و سبزی (سبزی دلمه) تشکیل می دهد که این مواد را گاهی پس از نیم پزکردن و گاهی بصورت خام داخل برگ گیاهانی چون مو و کلم و یا داخل پوست تره بار (پس از بیرون آوردن مغز آنها) چون خیار و بادنجان و کدو و فلفل سبز و غیره می کنند و می پزند و چاشنی آنرا گاهی از مواد ترش چون آب لیمو و گاه ترش و شیرین چون سرکه و شکر و یا سرکه و شیره و غیره انتخاب میکنند. انواع دلمه را بنام برگ یا پوستی که مواد را در آن آکنده اند خوانند چون، دلمه ٔ بادنجان، دلمه ٔ برگ (برگ مو یا رز) دلمه ٔ برگ کلم، دلمه ٔ پیاز، دلمه ٔ خیار، دلمه ٔ فلفل سبز، دلمه ٔ کدو، دلمه ٔ گوجه فرنگی، دلمه ٔ طماطه و غیره... || زر و سیم در کیسه های خرد یا کاغذ که در عروسیها به مهمانان دهند. نقود طلا که داماد به محفلیان عروس دهد. مسکوک زر پیچده در پاکت یا کاغذی که در عروسیها به میهمانان دهند. نقدی که در پاکتی خرد یا کاغذی پیچیده بصورت دلمه ٔ برگ به محفلیان دهند در عروسیها. مسکوکهای زر در کاغذ پیچیده که کسان داماد به هر یک از مدعوین مجلس عروسی دهند. مسکوک زر که به مدعوین عروسی دهند پیچیده در کاغذی. زری که اولیای داماد به مهمانان در کاغذی دهند. || زری که شاهان بروز عید به چاکران دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).

دلمه. [دَ م َ] (اِخ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 8هزارگزی خاوری شوسه ٔمیاندوآب به بوکان، با 169 تن سکنه. آب آن از زرینه رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرهنگ فارسی هوشیار

دلمه

رنگ پیل پیلی (فیلی) پارسی است شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی (غلظت) پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند (اسم) شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه.

معادل ابجد

توپکاپی ، دلمه باغچه

1531

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری